زبان تاریخی قرآن؛ نمادین یا واقع نمون

پدیدآورمحمدهادی معرفت

نشریهپژوهش‌های قرآنی

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیغرور

share 2438 بازدید
زبان تاریخی قرآن؛ نمادین یا واقع نمون

گفت و گو با استاد معرفت

چکیده: در باب قصص و تواریخ یاد شده در قرآن کریم، سه دیدگاه ارائه شده است: دیدگاه نخست، این داستانها را واقعیت و حقیقت عینی می داند که به منظور تعلیم و تربیت مخاطبان آورده شده است:
نظریه دوم، این است که این داستانها جنبه سمبلیک و نمادین دارد و نوعی تخیل و صحنه سازی است که قرآن کریم در جهت هدف ارزشمند هدایت و تربیت و نمایاندن ارزشها و ضد ارزشها از آن سود جسته است.
دیدگاه سوم که در سالهای اخیر مطرح شده و «اندیشه نوین اسلامی» عنوان گرفته، از یک سو – به زعم خود ـ با عدم تأیید رویدادهای تاریخی قرآن از سوی شواهد علمی و منابع اصیل تاریخی رو به روست، و از سوی دیگر وحیانی بودن قرآن را باور دارد، بدین رو در پاسخ و دفاع از حقانیت قرآن، می گوید: هر چند این گونه رویدادها ـ مانند انسان موسی و فرعون ـ واقعیت تاریخی ندارد، اما از آنجا که در میان مخاطبان عصر نزول به عنوان ادبیات فولکور رایج بوده و ملت عرب آن را باور داشته، قرآن با هدف هدایت و تربیت مخاطبان و هم نوا با قوم، از آنها سود جسته و بدانها استناد کرده است، اما این هرگز به معنای پذیرش آن رویدادها نبوده و نیست.
استاد آیت الله محمد هادی معرفت در این گفتگو و پس از ارائه گزارشی گسترده از این دیدگاه، آن را مردود شمرده و دفاع ناآگاهانه از قرآن می شمارد. و سپس دیدگاه نخست را قابل اثبات می داند. وی در کتاب اخیر خود «شبهات و ردود» که پس از سالها تلاشی علمی انتشار یافته شواهد و مستندات قصص قرآنی را در فصل پنجم یادآور شده است. کتاب یاد شده پیش از این در شماره 33 این فصلنامه معرفی شده است.

 پژوهش های قرآنی: با سپاس از حضرت عالی؛ درباره قصص قرآنی و اینكه آنچه در قرآن بیان شده زبان واقعیت است یا زبان نمادین و تمثیل، و آیا اساساً قرآن از عنصر تخیل درجهت تربیت و هدایت سود جسته یا نه؟ نظر حضرت عالی چیست و آیا تحقیقات تازه ای در این زمینه داشته اید؟

استاد معرفت: در رابطه با قصص قرآنی سه نظریه وجود دارد؛ نظریه اول این است كه این داستان ها واقعیت و حقیقت عینی دارد و قرآن برای تربیت انسان ها از قضایای عینی شاهد جسته و از حوادث واقعی بهره گرفته است، زیرا یكی از اصول تربیت صحیح این است كه شواهدی كه ارائه می شود تخیلی نباشد.
نظریه دوم این است كه این قصه ها جنبه سمبلیك دارد و نوعی تخیل و صحنه سازی است، یعنی برای حسن یا قبح یك عمل، یا یك صفت، یا یك حالت، صحنه ای تخیلی ایجاد می كند تا از آن برای اثبات مدعا كه همان حسن و قبح و زشتی و زیبایی آن صفت یا عمل باشد بهره جوید.
این نظریه كه شاید عمر آن چند دهه باشد؛ می گوید قرآن از عنصر تخیل استفاده كرده و هدف او تربیت است؛ مانند كتاب كلیله و دمنه كه كتابی تربیتی ـ اخلاقی است و برای نشان دادن حسن یا قبح برخی از صفات و كمالات؛ صحنه های تخیلی ارائه می دهد. مثلاً برای اینكه انسان باید كوشش و همّت داشته باشد، تنبلی را برای رسیدن به هدف باید كنار بگذارد، و برای مجسّم كردن این آرمان و اثبات زیبایی و حسن این صفت یا حالت، یك صحنه نمایش می دهد كه همان داستان لاك پشت و خرگوش باشد؛ كه این دو با هم مسابقه گذاشتند برای رسیدن به فلان درخت. خرگوش با خود فكر كرد كه تا لاك پشت خود را تكان دهد و به هدف برسد مدت زیادی طول می كشد، بهتر است من چرتی بزنم تا وقتی لاك پشت به درخت نزدیك شد من با یك خیز از او جلو بزنم و مسابقه را ببرم. با این برنامه ریزی خوابید، و وقتی بیدار شد كه لاك پشت به درخت رسیده بود و كار از كار گذشته بود.
این صحنه سازی تخیلی است، چرا كه قطعاً چنین داستانی اتفاق نیفتاده است. ولی این روش تربیتی برای كودكان و نوجوانان است. البته كلیله و دمنه در سطح بالا نوشته شده و در واقع كتابی تربیتی اخلاقی است كه مخصوص كودكان هم نیست و به كار سنین بالا هم می آید.
اما باید توجه داشت این روش، از نظر علم تعلیم و تربیت، روش درستی نیست؛ زیرا شاهد یك مدعا باید شاهد صدق باشد نه تخیل. اثبات حسن یك صفت، بر مبنای تخیل ممكن نیست. اگر حكایتی كه می خواهد شاهد زشتی یا زیبایی یك عمل باشد زیربنای آن خیال و تخیل باشد نمی توان بنای بلند یك ارزش را بر روی آن بنیاد نهاد؛ چرا كه با روشن شدن این حقیقت كه زیربنا تخیل و توهّم است تمام آن مبنا فوراً فرو خواهد ریخت. اگر بخواهیم همه فضائل و رذایل اخلاقی را بر این پایه بنا كنیم ممكن است چند صباحی در مخیله طفلی اثر بگذارد، ولی همین كه این كودك به رشد رسید و فهمید كه این پایه سست است، بنایی كه بر روی آن ساخته شده بود درهم می ریزد و نتیجه نمی دهد و چه بسا نتیجه معكوس دهد.
اینكه در بسیاری از جوامع بشری مسأله اخلاق را زیر سؤال برده اند به همین دلیل است كه اخلاق و ارزش های اخلاقی را اموری اعتباری می دانند. می گویند شما رفتارهایی را حَسَن یا قبیح شمرده اید؛ ولی مدعایی است بدون شاهد حقیقی. لذا نتیجه معكوس دادن آن بیشتر است. كتاب گلستان سعدی كتابی اخلاقی ـ تربیتی است و تمامی حكایت هایی كه در هر باب برای صحت مدعا نقل می كند واقعی است و فرق آن با كلیله و دمنه درهمین است كه او از تخیل استفاده كرده، ولی این از واقعیت استمداد كرده. این روش سعدی روش درستی است.
اصولاً در باب تربیت؛ باید توجه داشت، تربیت، امری واقعی است؛ نه اعتباری. متخلّق شدن به اخلاق حسنه و كریمه و فضائل عالیه انسانی، واقعیات است؛ نه اعتباریات. اگر واقعی است باید شاهد آن هم از واقعیات باشد. شما فكر می كنید روشی كه سعدی گرفته از كجا گرفته؟ از قرآن گرفته. و گرنه صحنه سازی كه هنر نیست، مغالطه گران هم برای اثبات یك باطل از همین روش استفاده می كنند و با یكی دو قصه خیالی، ضد ارزشی را ارزش جلوه می دهند.
اما اخیراً نظریه ای تازه مطرح شده كه نظریه سوم است و عنوان آن «الفكر الاسلامی الحدیث» است؛ یعنی اندیشه نوین اسلامی. مطرح كنندگان این نظریه نیز افرادی مؤمن، متدین، دانشمند و مدافع قرآن هستند، یعنی در مقام دفاع از قرآن و حریم قرآن این نظریه را مطرح كرده اند و لذا این حركت از مصر در همین دهه اخیر شروع شده و در پی آن است كه به آنچه احیاناً ادعا می شود مبنی بر اینكه این داستان های قرآنی یا آداب و رسوم جاهلی كه در قرآن انعكاس یافته با واقعیت های تاریخ سازگار نیست، سروسامان دهد و در مقام دفاع برآید.
راهی كه اخیراً مطرح شده كه همان اندیشه اسلامی نوین باشد می گوید قرآن از باورهای عرب استفاده كرده؛ اما اعتراف نكرده، یعنی قرآن برای استشهاد و اثبات مدعاهای خود در جهت تربیت و ترویج فضائل از باورهایی كه عرب داشته استفاده كرده؛ و این تقریباً همان فنّ جدل و خطابه است كه مسلّم و پذیرفته شده است. یعنی انسان برای اثبات مقصود خودش، از مطلبی كه خصم پذیرفته و باور دارد استفاده كند؛ بدون اینكه آن را خودش قبول داشته باشد. ولی چون طرف مقابل پذیرفته و باور دارد از آن به عنوان پل برای رسیدن به هدف استفاده می كند. این مانعی ندارد. قرآن هم همین كار را كرده است؛ به هیچ یك از این باورهای عرب كه به عنوان شاهد آورده اعتراف نكرده است.
كسانی كه نظریه سوم را باور دارند، این سخنان را در سنگر دفاع از قرآن اظهار می كنند، تا بگویند اگر در قرآن بعضی از حوادث تاریخی یا برخی مطالب بر خلاف تاریخ یا بر خلاف علم وجود دارد شما به قرآن خرده نگیرید؛ چون قرآن خودش اینها را قبول ندارد، بلكه اینها را به عنوان ابزار استفاده كرده و در مقام خطابه و جدل گفته است، و این راه عقلائی است كه انسان از باورهای طرف بهره بگیرد برای هدف تربیتی بدون اینكه هیچ گونه اعترافی داشته باشد.
مثال فارسی بزنم؛ در فارسی مثالی داریم «نوشدارو پس از مرگ سهراب». این ضرب المثل میان ما رایج است، ما آن را در جایی به كار می بریم كه می خواهیم بگوییم باید هركاری را به جایش انجام دهیم، یعنی انسان اگر فرصت را از دست داد و وقتش گذشت هرگونه كوشش و تلاش دیگر بیهوده است. این هدف مقدسی است؛ یك پند، یك موعظه، یك تربیت، و یك نكته اخلاقی است. این ضرب المثل را از یك افسانه گرفته اند؛ چون ما در تاریخ نه رستمی داریم نه سهرابی داریم؛ نه افراسیابی، همه اینها افسانه است، ولی متداول است و هیچ گونه اشكالی ندارد كه انسان بر مبنای یك افسانه كه پذیرفته شده یك ملّتی است ضرب المثلی را اقتباس كند.
قرآن همین گونه است و اساساً به هیچ یك از حوادث تاریخی كه در قرآن آمده، مانند قصه طوفان، قضایای نمرود، داستان فرعون و موسی، ماجرای شكافتن دریا و… باور ندارد. تمام اینها یك سری از باورهای عرب بود و قرآن از اینها استفاده كرده است، پس اعتراض نكن كه: طوفان چه؟ قصه شكافتن دریا یعنی چه؟ زیرا پاسخ می دهیم كه عرب اینها را باور داشته و قرآن از اینها استفاده كرده، شما به گردن قرآن نگذارید كه به چیزی كه واقعیت ندارد گردن نهاده، نه گردن ننهاده، بلكه فقط خواسته به عنوان یك پل استفاده كند. نظریه قبلی می گفت اینها همه صحنه سازی است و صحنه های تخیلی؛ این نظریه می گوید اینها باورهای عرب است، قصه های مردمی و افسانه های بومی و فولكلوریك عرب است، و قرآن خواسته از اینها استفاده كند؛ به عنوان ابزار و به عنوان پل؛ اما اینكه اصل حادثه را بپذیرد این گونه نیست.
این پاسخی به غربی ها است كه می گویند قرآن شما چون دربردارنده یك سری مسائل بی اساس است پس نمی تواند وحی باشد، بلكه ساخته و پرداخته تخیلات پیامبراكرم(ص)، و در نتیجه ساخته بشر است. می خواهد جواب دهد كه هیچ منافاتی ندارد كه وحی باشد، ولی هیچ گونه اعترافی به این وقایع كه شما می گویید بی اساس است نداشته باشد.
این گروه (صاحبان نظریه سوم) چنان كه دیده می شود از قرآن دفاع می كنند و حسن نیت هم دارند.
پرسش اصلی همین است كه اكنون چه باید كرد؟ آیا نظریه اول را كه می گوید همه قرآن واقعیت و عینیت دارد، بپذیریم؟ جواب آنها را كه می گویند این رویداد به اثبات نرسیده چه بدهیم؟
این نظریه «الفكر الاسلامی الحدیث» چنان گسترش یافته و شایع شده و همه جا را گرفته كه به دانشگاه های ما نیز رسیده است. البته از مصر شروع شده است.
كسانی را كه این نظریه را باور دارند نمی توان بی دین یا ضدّ قرآن دانست؛ بلكه آنان می گویند، از قرآن دفاع می كنیم، و گمان می كنند این سخنان، دفاع از قرآن است، بنابراین نباید چوب و چماق به دست گرفت كه تو كافر و بی دین هستی، و گرنه می گوید: ببخشید با شما سخنی ندارم! باید دلائل قوی ارائه كرد، هنر اینجاست.

 این نظریه را در چه كتاب هایی می توان به صورت مشروح دید؟

استاد معرفت: كتاب «الفنّ القصصی فی القرآن» نوشته محمد احمد خلف الله كتاب معروفی است كه در رابطه با قصص قرآن نوشته شده، بعد دكتر خلیل عبدالكریم بر آن تعلیقاتی زد. خود محمد احمد خلف الله، مواردی ازاین دست را كم و بیش مطرح كرده، اما خلیل عبدالكریم در حاشیه بسیار گسترده تر مطرح كرده و در خیلی ازموارد به مؤلف اعتراض كرده كه چرا كوتاه آمده ای؟ و بعضی از این موارد را یك به یك بررسی كرده و با تفصیل و استدلال گفته اینها خرافی است و دراین راستا شواهدی آورده است. سخن او چنین است:
«هناك من یری من قصص القرآن كلّها أو جلّها هی مشهورات عامیة استندها القرآن، لا اعترافاً بها، بل معبراً للوصول الی غایته فی الهدایة و الارشاد…»
سپس سخن محمد احمد خلف الله را نقل می كند كه قرآن در روش بیان خود بر پایه اعتقادات و تخیلات عرب و نه بر اساس حقیقت سیر می كند.

 در صورت امكان نمونه ای از مواردی را كه در این كتاب مطرح شده توضیح دهید.

استاد معرفت: خلف الله در این كتاب به عنوان نمونه مسأله جنّ را مطرح می كند كه مشركین اعتقاد داشتند جنّیان از آسمان استراق سمع می كنند تا خبرهای آن را بشنوند و سپس بر كاهنان زمینی القا كنند؛ چنان كه كاهنان ادعا می كردند از غیب آگاهی دارند و اسرار را می دانند. خلف الله عبارتی از فخررازی نقل می كند كه تشبیه درخت روییده در جهنّم به سرهای شیاطین در آیه «إنّها شجرة تخرج فی أصل الجحیم. طلعها كأنّه رؤوس الشیاطین» چه توجیهی دارد؛ با توجه به اینكه ما كه سرهای شیاطین را ندیده ایم، پس چگونه خداوند آن درخت مزبور را به سرهای شیاطین تشبیه كرده است؟ فخررازی می گوید: جواب هایی از این سؤال داده شده، نخستین جواب كه همین نیز درست است این است كه چون مردم بر این باور بودند كه فرشتگان در نهایت نیك صورتی و نیك سیرتی هستند و شیاطین در نهایت زشت صورتی و زشت سیرتی هستند، لذا تشبیه انسانی در نهایت فضل و كمال به فرشته درست می نموده. همچنین تشبیه موجودی زشت و بدتركیب، باید به سرهای شیاطین باشد.
در كشّاف نیز ذیل آیه «لایقومون إلاّ كما یقوم الذی یتخبّطه الشیطان من المسّ» می گوید: بعضی انسان ها از قبرها كه برانگیخته می شوند مانند شیطان زده بر می خیزند و این شیطان زدگی (جن زدگی) از پنداشت های عرب است كه گمان می بردند شیطان به سر انسان می زند كه او دیوانه می شود، و «مسّ» به معنای جنون است، و بر اساس باور عرب، انسان در اثر تماس با فرد جنّی عقلش درهم می ریزد، و مجنون نیز یعنی جنّ زده، و انكار جنّ نزد ایشان مانند انكار مسلّمات است. بنابراین، عرب چنان جنّ را باور داشتند كه گویی همواره آن را دیده اند.
خلف الله می گوید قرآن بر منوال این سبك ادبی سیر می كند تا باورهای كهن مشركین را در هم ریزد، كه این خود مرحله اول تبلیغ و دعوت اسلامی بود، چرا كه در آغاز، زمینه این را فراهم می كرد كه ادعا كنند، محمد نیز از كاهنان است و شیاطین او را از غیب آگاه می سازند و آنچه می گوید وحی آسمانی نیست. قرآن در پی ابطال این باور بود و به تدریج و با روش های مختلف به جنگ با این نگرش برخاست.
بر اساس آنچه قرآن می گوید، جنّ در كمین گاه هایی به استراق سمع می نشست: «نقعد منها مقاعد للسمع»،اما ستارگان و شهاب ها تیرهایی شد در كمین ایشان: «فمن یستمع الآن یجد له شهاباً رصداً». جنّیان حتی بعد از پیامبری رسول خدا(ص) و بعد از ظهور معجزات، سرقت هایی می كردند: «إنّا زینا السّماء الدنیا بزینة الكواكب. و حفظاً من كلّ شیطان مارد. لایسمّعون إلی الملأ الأعلی و یقذفون من كلّ جانب. دحوراً و لهم عذاب واصب. إلاّ من خطف الخطفة فأتبعه شهاب ثاقب». پس قرآن می خواهد این ذهنیت را از سر عرب بیرون كند، می گوید بله این گونه بوده كه استراق سمع هایی می كردند ولی ما طردشان كردیم و از شرشان خلاص شدیم.
این روش مبارزه قرآن در اول كار بود، اما با پیشرفت زمان و استقرار اسلام در محیط عربستان و شهرت یافتن معجزات، مسلمان ها باورشان شده كه در واقع شیاطین بالا می رفته اند و ستاره ها به عنوان تیر شهاب به آنان اصابت می كرد و آنها را می زد و نابود می كرد. در اینجا قرآن به روش دیگری در مبارزه با این ذهنیت متوسل شد، لذا اعلام كرد كه جنّیان اگر غیب می دانستند پس از وفات سلیمان آن همه عذاب و سختی متحمّل نمی شدند:
«فلمّا خرّ تبینت الجنّ أن لوكانوا یعلمون الغیب ما لبثوا فی العذاب المهین».
روش گفت و گوی قرآن، گاه به گونه ای است كه مفسّران را دچار اشكال می كند، چون مسائل را جدّی می گیرند. بعد دنبال این بحث می روند كه آیا اَجرام سماوی قبل از پیامبر هم بوده یا نبوده؟ اگر بوده چگونه تبدیل به تیرها شده؟ و دچار زحمت می شوند؛ غافل از اینكه اینها همه تصورات عرب بوده كه قرآن خواسته به گونه ای با اینها مبارزه كند تا این باورهاشان را كم كم از میان ببرد.
محمد خلف الله به عنوان نمونه از فخررازی نقل می كند كه گفته است:
«می گویند علّت آن این بوده كه جنّ خبرهای آسمان را استراق سمع می كرد. پس چون محمد(ص) مبعوث شد، آسمان تحت حفاظت قرار گرفت و برای شیاطین كمین قرار داده شد. هركه ازایشان به قصد استراق سمع می رفت شهابی به سوی او پرتاب می شد و او را می سوزاند، تا مبادا خبرهای آنجا را به زمین آورد و به مردم برساند و كار پیامبر را سخت كند و مردم را دچار تردید سازد. به همین جهت شهاب ها می باریدند. و معنای آیه «و جعلناها رجوماً للشیاطین» همین است. اما برخی چندین اشكال بر این كرده اند:
یك. شهاب باران كه در كتب پیشینیان هم بوده مخصوص دوره پیامبر نیست. زمین وقتی گرم می شود گاز خشك از آن متصاعد می شود و با آتش موجود در سطح پایین تر از فلك، تماس پیدا می كند و اشتعالات آن به صورت شهاب در می آید.
دو. چگونه جنّ با اینكه می دیدند هزاران نفرشان سوختند باز هم بالا می رفتند و كار آنها را تكرار می كردند؟
سه. اگر می توانستند نفوذ كنند چگونه لایه های آسمان را می شكافته اند؟ و اگر نمی توانسته اند چگونه اسرار آسمان را از فاصله ای دور می شنیدند؟ اصلاً چرا سخن فرشتگان را كه در سطح زمین می آمدند، استراق سمع نمی كردند؟
چهار. چرا ملائكه از گفتن خبرهای آینده سكوت نمی كردند؛ تا در نتیجه جنی ها آن اخبار را بشنوند؟
پنجم. شیاطین (كه طبعاً همان جنّیان اند) كه از آتش آفریده شده اند، و آتش كه آتش را نمی سوزاند.
شش. اگر شهاب باران ها برای حفاظت و سلامت وحی بر پیامبر بود، چرا بعد از پیامبری و بعد از وفات پیامبر ادامه پیدا كرد.
هفت. این شهاب باران ها در نزدیكی زمین است؛ نه ملأ أعلی، چنان كه آیه می گوید، چون اگر در ملأ اعلی بود ما نمی توانستیم ببینیم.
هشت. اگر شیاطین می توانند اسرار را از زبان ملائكه بگیرند و به كاهنان بدهند، چرا نمی آمدند افكار مسلمانان را بگیرند و به آنها بدهند، این كار كه در دسترس تر است.
نه. اصلاً چرا خداوند از اول جلو آنها را نگرفت، چرا گذاشت بالا بروند كه بعد نیاز به شهاب باران باشد.»
اینها اشكالات فخررازی است. احمد محمد خلف الله می گوید: اگر فخررازی از اول در می یافت كه قرآن در پی مبارزه با این عقیده جاهلی و ویران ساختن آن با روش خاص خود است؛ نه اینكه اینها واقعیتی داشته باشد، و اینكه سیاست قرآن در این مسئله مثل مبارزه با شراب خواری گام به گام است؛ اگر اینها را می دانست و توجه داشت، خودش و دیگران را به زحمت نمی انداخت و اعلام می كرد كه قرآن، تصورات مردم را به گردن خود آنها می گذارد، و در اینجا كه این باور را پذیرفته، نه چون درست و واقعی بوده، بلكه برای این پذیرفته كه آن را به تدریج ویران كند. لذا اول می پذیرد، بعد با مرور زمان آن را از بین می برد. به همین دلیل قرآن بر مردم، با عادات و رسوم و عرفیات خودشان احتجاج می كند. نسخ در تشریع هم به همین جهت قرار داده شده است.
بنابراین روشن است كه قرآن قصه هایی را نقل می كند و برای پیامبری و حقانیت پیامبر شاهد می آورد كه اهل كتاب به عنوان تاریخ باور داشته اند؛ نه آنچه را كه تاریخ واقعی است. و به همین دلیل نمی توان بر پیامبر و قرآن اعتراض كرد كه این قصه ها اشتباهات تاریخی است. و اگر شما این قضایا را تاریخ می دانید باید تعبّداً بپذیرید و حال آن كه نمی توانید بپذیرید؛ چون خلاف واقع است.
البته در مواردی مانند تولد عیسی و ابراهیم واقعیت است. اینكه ابراهیم یهودی و نصرانی نبوده واقعیت است؛ چون ابراهیم قبل از موسی و عیسی بوده، اما آنجا كه قرآن در مقام تربیت است و پند و عبرت و هدایت و ارشاد می دهد لازم نیست تاریخ درست باشد. و اینكه قرآن به همان داستان های مشهور و رایج بسنده كند، چیزی است كه نقد ادبی و بلاغت عربی آن را تجویز كرده درست می شمارد و نویسندگان بزرگ بر همین منوال رفته اند. بنابراین اشكالی بر قرآن متوجه نیست.
این سخنان را محمداحمد خلف الله در صفحه 87 تا 91 كتاب خود گفته و من عمداً با این تفصیل نقل كردم كه انگیزه بیشتری در شما ایجاد شود.
در ادامه محمد احمد خلف الله در قصه موسی و فرعون، مطالبی را به عنوان اصل مسلّم یعنی حادثه تاریخی و واقعی نقل می كند، سپس حاشیه نویس كه كاسه از آتش داغ تر است به او حمله می كند كه چرا آن نظریه را كه در آنجا مطرح كرده ای در اینجا فراموش كرده ای؟ مثلاً در فرستاده شدن موسی به سوی فرعون همراه با نُه معجزه (تسع آیات) محمد احمد خلف الله، آن را واقعی می داند. استاد خلیل عبدالكریم در مقام ردّ و اعتراض بر او و دیدگاهش در زمینه لباس واقعیت پوشاندن به این قضایا می نویسد:
«أما الأوعر؛ فانه یعتبر حكایة موسی و فرعون، و خروج بنی اسرائیل من مصر، و ضرب ملأ فرعون بالجراد و الضفادع و القمّل و الدم، و تحدّی موسی للسحرة، و انقلاب العصا الی حیة أو ثعبان أو جانّ، نقول إنه یعتبر كلّ هذه الحكایات تاریخاً، مع أنّه لایوجد فی العالم بلد أحرص علی تدوین تاریخه كتابة كمصر، و لیس فی التاریخ المصری شیء منها، و مع ذلك فقد عدّها المؤلف قصصاً تاریخیاً.»
می گوید خشك تر و بی حاصل تر از آنچه گذشت حرف این آقاست كه حكایت های مربوط به موسی و فرعون، و هجوم ملخ ها و… به لشكر فرعون، و مبارزه موسی با ساحران و تبدیل شدن عصا به اژدها را تاریخ می شمارد. با آن كه هیچ ملّتی حریص تر از ملّت مصر بر ثبت تاریخش نبوده، و در عین حال، هیچ یك از این قضایا در تاریخ مصر ثبت نشده است.
خلیل عبدالكریم بر خلف الله اشكال می كند كه تو كه مصری هستی و تاریخ مصر را خوب می شناسی، چگونه بر این قضایا لباس تاریخ پوشانده ای. ا ینها همه توهّمات اهل كتاب و عرب مجاور و همسایه ایشان است؛ قرآن هم از آنها استفاده كرده، و گرنه، نه فرعونی هست و نه موسایی. همه تخیلات و تصوّرات عرب است. می گوید مصر، تاریخ و رویدادهای خود را روز به روز ثبت كرده است؛ مانند چینی ها. با وجود این، اصلاً در صفحه های تاریخ، نامی از موسی و بنی اسرائیل و شكافته شدن دریا و موسی و فرعون و غرق شدن نیست، همه افسانه های عرب بوده و قرآن از آنها برای هدف خود به عنوان ابزار استفاده كرده است.

 چنین افرادی راهیابی و نفوذ این همه مطالب را به عرب و ادبیات عرب، چگونه توجیه می كنند؟

استاد معرفت: امت عرب این را می دانسته، ابن خلدون هم بیان كرده است؛ می گوید: عرب در همسایگی یهود واقع شده بودند. و به امر آفرینش و مسائل تاریخ و سرگذشت پیامبران و امت های پیشین اشتیاق داشتند. چنان كه هر انسانی به این مطالب كم و بیش مشتاق است. و یگانه مرجع علمی در جزیرة العرب یهود بودند. عرب نزد ایشان می رفتند و این گونه مسائل را می پرسیدند. آنها هم این قصه ها را می گفتند و عرب به همین قصه ها دلخوش بودند. حتی در تاریخ آمده كه داستان رستم و اسفندیار در جزیرة العرب مطرح بوده و نقل می شده و همین داستان ها كه بعد در شاهنامه فردوسی به نظم كشیده شد، پیش از ظهور پیامبر اسلام در مسجدالحرام مطرح می شده است.

 ارزیابی شما از این نظریه چیست، آیا می توان آن را پذیرفت یا نه، و اگر نمی توانیم بپذیریم، چگونه باید از آن پاسخ داد؟

استاد معرفت: برای جواب دادن به این دیدگاه خیلی به زحمت افتادیم. سه سال تلاش شبانه روزی كردم و از هر امكاناتی استفاده كردم؛ از منابع داخلی و خارجی و مراكز مختلف جهانی برای فهمیدن یك قصه كمك گرفته ام، گاهی سؤال را روی اینترنت می فرستادیم تا پاسخ برای ما بیاید. البته گروه های زیادی به ما كمك كردند. این گونه موارد مانند این است كه دیوانه ای سنگی در چاه می اندازد و هزار عاقل را به زحمت می افكند. منفی بافی كار آسانی است، به راحتی می گوید اینها تصورات و تخیلات است، دلیل آن هم این است كه در تاریخ مصر نوشته نشده. حال كسی نمی رود تاریخ مصر را مطالعه كند. اگر هم بروند در تاریخ مدوّن مصری این چیزها نیست.
ما در اینجا دو جواب داده ایم. یك جواب كلّی؛ و آن این است كه ایشان (محمد احمد خلف الله) می گوید اصلاً این یك اسلوب ادبی است، فن خطابه همین است. در فنّ منطق و استدلال كه یكی از شاخه های آن فن خطابه است، بر مشهورات تكیه می شود. یعنی در جایی كه سخن گفته می شود اگر مطلبی میان مخاطبان شهرت دارد و پذیرفته شده است، از آن برای اثبات مطلب استفاده می شود.
اما این سخن ایشان در وقتی درست است كه مخاطب كلام، گروه خاصی باشند. آیا مخاطب قرآن فقط امت عرب است؟ وقتی گفته می شود «نوشدارو بعد از مرگ سهراب»، این در محیط ما مفهوم دارد، اما همین مثال را در اروپا بزنید مفهوم نیست. صد مرتبه هم تكرار شود هیچ نمی فهمند. در ایران می فهمند. چون در اینجا افسانه مردمی است. پس مخاطب این ضرب المثل فقط باید ایرانیان باشند تا قابلیت تفهیم را داشته باشد. این مقتضای بلاغت است. بلاغت این نیست كه در خطابه ای كه مخاطب آن همه بشریت برای ابدیت هستند و الی الناس كافّةً آمده از این افسانه ها استفاده شود. صاحبان دیدگاه سوم بی گدار به آب زده اند. این راه جواب نیست؛ نمی توانید جواب بدهید بگویید نمی دانم. اینها آمده اند از قرآن با این شكل دفاع كنند، اما قرآن را كوچك كرده اند و سطح آن را پایین آورده اند. قرآن را محدود كرده اند به عرب، آن هم عرب عصر جاهلی؛ چون عرب امروز هم این افسانه را اگر افسانه باشد قبول ندارد. این محدود ساختن قرآن و از بهره وری ساقط كردن آن است. اینها اگر چه در سنگر دفاع از قرآن و حمایت از آن اینها را گفته اند، اما نمی دانند چه صدمه ای به قرآن زده اند.
این جواب كلی به این دیدگاه است.
در پاسخ مشروح و جزئی به این قوم می گوییم: چه چیزی شما را وا داشته كه چنین تصوّری درباره قرآن داشته باشید؟ خواهند گفت: ما در قرآن گزاره هایی می بینیم كه بسیاری از آنها یا هیچ یك از آنها واقعیت ندارد. راه چاره این است كه بگوییم اینها باورهای عرب بوده كه قرآن از آنها به عنوان معبر استفاده كرده است. می گوییم كدام گزاره ها؟ یك یك قصه ها را بر می شمارند. تا یك صفحه و نیم عناوین این داستان ها را ذكر می كنند و ادّعا می كنند همه اینها جزء افسانه های متداول بین عرب جاهلی بوده است.
در اینجا باید شواهد آنها را بررسی كرد، از این جهت ما یك یك این موارد را بررسی كرده ایم و سراغ تاریخ و سنگ نوشته ها و آثار باستانی موجود در موزه های مصر رفته ایم و حتی شماره سنگ ها و تابلوهای مورد نظر را ذكر كرده ایم.
در زمان امام حسن عسكری (ع) فیلسوفی به نام ابن اسحاق كندی وجود داشت كه از نوادگان اشعث بن قیس كندی بود. عرب، برخی از آراء او را بر اندیشه های ابن سینا ترجیح می دهد. ایشان برای مدت شش ماه درس خود را تعطیل كرد تا تناقضات قرآن را جمع آوری كند. وی مشرب الحادی داشت، ولی از لحاظ فلسفی قوی بود. برخی از شاگردانش كه ازمریدان امام حسن عسكری(ع) بودند این خبر را به امام دادند.
باید توجه داشت، وجوه اصلی اعجاز قرآن ده تاست كه به همه آنها تحدّی نشده است، اما به نبود اختلاف در قرآن تحدّی شده است: «و لوكان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً كثیراً». این تعبیر، تحدّی است. می گوید چون در قرآن اختلاف نیست پس كلام وحیانی است. البته از این نكته برای محكوم كردن قرآن استفاده كرده اند كه از زمان ابن عباس شروع شد و تناقضات و اختلافات قرآن مطرح می شد و پاسخ داده می شد. امام عسكری(ع) پیامی را از طریق یكی از شاگردان به ابن اسحاق داد؛ مبنی بر اینكه «متكلم به این كلام اگر به تو بگوید: مقصود من از این جمله ها جز آنچه تو برداشت كرده ای بوده است؛ این برداشت توست، بنابراین اگر اعتراضی بر آن وارد است، اعتراض به برداشت توست، چه پاسخی داری؟» وقتی ابن اسحاق این اشكال را از زبان شاگرد خود شنید، فهمید این سخن از او نیست. پرسید: این اشكال را از كجا آورده ای؟ وقتی فهمید از امام عسكری(ع) است گفت: «أتیت به من عین صافیة»؛ سخن را از سرچشمه ای پاك و زلال آورده ای. سپس تمام اوراقی را كه نوشته بود سوزانید و كلاس درس خود را از فردا شروع كرد.
این جواب امام(ع) در عین اینكه پاسداری از مرزهای اسلام است، برای ما ارائه طریق نیز هست؛ زیرا نوع شبهاتی كه امروزه در مورد قرآن مطرح است همین گونه است. یعنی برداشت نادرستی از قرآن می كنند، و براین مبنا بر آن اشكال وارد می كنند. بنابراین باید نحوه برداشت غلط آنها را تحلیل كنیم تا بتوانیم پاسخ آنها را بدهیم.

 لطفاً در صورت امكان نمونه ای از این گونه برداشت های نادرست را با پاسخ آن بفرمایید.

استاد معرفت: مثلاً در آیه 38 سوره قصص، آنجا كه فرعون به هامان دستور می دهد كه از آجر، برجی بلند بسازد تا وی بتواند به خدای موسی دست پیدا كند می فرماید:
«و قال فرعون یا أیها الملأ ما علمت لكم من إله غیری فأوقد لی یا هامان علی الطین فاجعل لی صرحاً لعلّی أطّلع إلی إله موسی و إنّی لأظنّه من الكاذبین»
مفسرین در این مورد دچار سرگردانی شده اند و این آیه را جدّی گرفته اند، و به همین دلیل دچار اشتباه شده اند. موسی آن هنگام كه توسط دختر فرعون از آب گرفته شد و به نزد ملكه برده شد؛ در زمان فرعون «رامسس» بود كه فتوحات زیادی دارد و بیگانگان را از كشور مصر بیرون راند؛ و از جمله بنی اسرائیل را. موسی از كودكی تا سی سالگی در آنجا بود. ده سال نیز پیش شعیب در مدین به سر برد. هنگامی به مصر برگشت كه چهل سال داشت و رامسس مرده بود و فرزند بزرگ او «منفتاح» پادشاه وقت بود. موسی و منفتاح، هم بازی و هم سنّ بودند. گفت و گوهای موسی و منفتاح سال ها به طول انجامید و بر اساس گزارش تورات، چهل سال ادامه داشت. قرآن نیز طولانی بودن این گفت و گوها را تأیید می كند. در نتیجه گزارش موجود در آیه فوق كه از زبان فرعون است بیانگر این است كه فرعون با این تعبیرات می خواسته موسی را مسخره كند، و سخن او شوخی و طنز است، و گرنه فرعون می دانست آسمانی كه موسی می گوید با ساختن یك برج مثلاً 15 طبقه نمی توان به انتهای آن دست یافت. چون كوه های بسیار بلندی هم در منطقه وجود داشته است. فخررازی هم می گوید این سخن فرعون، شوخی است نه جدّی.
برخی به اشتباه، برج بابل (واقع در شهر حلّه عراق) را همان صرح می دانند، حال آن كه هیچ ارتباطی با فرعون ندارد. چنان كه در تفسیر داستان نوح و ماجرای كشتی اوبه اشتباه دنبال «كوه جودی» هستند؛ حال آن كه عرب به هر بلندی جودی می گوید. پس منظور قرآن این است كه كشتی نوح بر بلندای مكان مرتفعی نشست تا در گل و لای و لجن زمین فرو نرود. بنابراین كوه آرارات را كه ارامنه به عنوان جودی ادعا كرده اند نادرست است.
برخی گفته اند: ما هم می دانیم سخن فرعون، شوخی است، اما بر پایه این آیه باید در زمان فرعون، صنعت آجرسازی وجود داشته باشد؛ در حالی كه تاریخ نشان می دهد كه مصریان با صنعت آجرسازی در آن زمان (1250 سال پیش از میلاد) اصلاً آشنا نبوده اند و تنها از سنگ استفاده می كرده اند!!
اما در خاك برداری های ساحل نیل، باستان شناسان به معبدی دست یافته اند كه تمامی آن از آجر است و پنج هزار سال قبل از میلاد ساخته شده است. همچنین در كنار نیل، مقبره هایی مربوط به سه هزار سال قبل از میلاد كشف شده كه سقف آن از آجر است. فرید وجدی در دائرة المعارف قرن عشرین، یك جلد را به مصر و تمدن مصری اختصاص داده و بابی را با عنوان «تعرّف المصریون علی صناعة الآجر منذ خمسة آلاف و أربعمأة سنة قبل المیلاد» گشوده است؛ یعنی آشنایی مصریان با صنعت آجرسازی از 5400 سال پیش از میلاد.
اشكال دیگری كه به این آیه شده این است كه گفته اند: شخصی به نام «هامان» در دستگاه فرعون وجود نداشته است؛ زیرا این هامان مربوط به 600سال بعد است. این سخن را بر اساس «داستان استیر» در مجموعه عهد عتیق بیان می كنند. خشایار شاه، شاهنشاه ایران وزیری داشت به نام هامان، كه او با توطئه دست یابی به استیر، دختر زیبای یهودی كه در اختیار شاهنشاه بود، علیه یهودیان سخن چینی كرد، و فرمان قتل همه یهودیان را از شاهنشاه گرفت. وقتی استیر به واسطه عموی خویش مُردخای یهودی از توطئه هامان مطّلع شد، شاه را از این نقشه هامان با خبر ساخت، شاه نیز فرمان قتل هامان را صادر كرد و مردم یهود همه به واسطه استیر نجات یافتند. كه یهودیان هنوز این روز را به عنوان «عید نجات» جشن می گیرند. بنابراین كسی در دربار فرعون به نام هامان وجود نداشته است.
ما دو پاسخ داریم؛ اول اینكه آیا این قصه كه در تورات آمده، واقعیت دارد یا افسانه است؟ آیا واقعاً خشایار شاه وزیری به نام هامان داشته است؟ شما با مراجعه به متون تاریخی از جمله آثار هرودت، كه در زمان خشایارشاه به ایران آمده برای نوشتن تاریخ ایران، اصلاً به چنین اسم و وزیری بر نمی خورید. در تاریخ باستان ایران، نیز نامی از هامان نمی یابید. پس این مسئله ای را كه شما مطرح می كنید دروغ است، چون نام هامان به عنوان وزیر خشایارشاه فقط در تورات آمده است، در هیچ جای دیگر این مطلب نیست.
پاسخ دوم این است كه قرآن، هرگاه اسامی غیرعربی را می خواهد به كار ببرد آن را تغییر داده و معرّب می كند مثلاً موشه را به موسی تبدیل می كند. شما در قرآن كلمه ای كه غیرمعرّب باشد نمی یابید. پس «هامان» كیست؟ هامان معرّب «آمون» است. آمون معبد بزرگی است در شمال مصر كه جایگاه خدایان است و تمام كَهَنه معبد، به نام «آمون» خوانده می شدند. یكی از بزرگ ترین این كاهنان، فردی است كه قرآن ازاو به نام هامان یاد می كند. او علاوه بر آن، مهندس ساختمان هم بود. لذا همه معابد زیر نظر او بود. پس جا دارد كه فرعون به او دستور دهد كه برج بسازد. بنابراین، بسیاری از این شبهات، با اندك كاوشی جواب داده می شوند.

 عناصر هنری در قصه های قرآن، چه جایگاهی دارد و روش هنری روایت قصه در قرآن چه ویژگی دارد؟

استاد معرفت: اساس كار دعوت و تبلیغ در قرآن بر هنر است. یعنی آنچه كه باعث جذب قرآن در قلب ها شده زیبایی هنری قرآن است. قرآن، داستان را در قالب و شیوه ای زیبا و هنری و متحرّك و زنده ارائه می كند. قصّه را خشك نقل نمی كند. یعنی، با اینكه قرآن، بسیار مقید است كه هیچ تحریفی در واقعیت داستان رخ ندهد، ولی در عین حال، همان واقع را در سبك و قالبی هنری ارائه می دهد، بدون هیچ گونه اضافاتی.
قرآن، واقعیات را در قالبی هنری، بدون هیچ گونه تصرّفی در متن واقع ارائه كرده است. همچنان كه همه ادیان به این ویژگی قرآن اعتراف نموده اند. یعنی در عین مقید بودن و پایبندی به واقعیات، تاریخ را با شیوه ای هنری ارائه كرده است.
شعراء یا ادیبانی كه داستان های تاریخی را در قالب شعر و رمّان ارائه نموده اند، بسیار از نظر هنری موفق بوده اند. مثلاً جرجی زیدان در «روایات اسلامی» كه بیست جلد است، تمام جریانات وقایع تاریخ اسلام را حلقه حلقه به صورت رمّان درآورده است كه بسیار زیباست. ولی بشر، برای هنری كردن یك اثر، باید به آن چیزهایی را اضافه یا كم كند. در حالی كه قرآن بدون این اضافات و تخیلات، متن واقع را به صورت هنری و زنده در آورده است.
ابن اثیر، می گوید: «قرآن در تمثیل و استعاره از همان قالب زبان عربی استفاده كرده است؛ ولی تمثیلات و استعارات قرآن، اصلاً قابل مقایسه با استعارات عربی نه در زمان نزول و نه بعد از آن نیست».
بنابراین، هیچ یك از قصص قرآن، نه مبالغه دارد و نه زبان حال است. بلكه متن واقع است.
٭٭٭
لازم به یادآوری است، تلاش ها و بررسی هایی كه دراین گفت و گو بدان اشاره شده در اثر جدید استاد با عنوان «شبهات و ردود، حول القرآن الكریم» انتشار یافته است. فصل پنجم این كتاب، با عنوان «القصص القرآنی، علی منصّة التحقیق» به این موضوع اختصاص دارد. مشخصات كتاب شناختی این اثر از این قرار است:
شبهات و ردود، حول القرآن الكریم، چاپ اوّل، 1423ق، قم، مؤسسة التحقیق.
این كتاب پیش از این در همین فصلنامه معرفی و گزارش شده است.رك: شماره 32، بهار 1382، صفحه 230 تا 238.
مشخصات كتاب خلف اللّه نیز چنین است: الفن القصصی فی القرآن الكریم، عرض و تحلیل بقلم خلیل عبدالكریم، سینا للنشر و مؤسسة الانتشار العربی، الطبعة الرابعة، 1999.

مقالات مشابه

مقایسۀ داستانهای چهارگانۀ سورۀ مریم با رویکرد روایت‌‌شناسی

نام نشریهصحیفه مبین

نام نویسندهمحمدرضا حاجی اسماعیلی, مهدی مطیع, اعظم‌السادات حسینی

کارآمدی تفسیر کلامی قصص قرآن در باب امامت

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهمحسن دیمه کار گراب, علی ملا کاظمی

سالم سازي جامعه از انحرافات اخلاقي در قصص قرآن

نام نشریهمشکوة

نام نویسندهمحمد حسین مردانی نوکنده

بررسی آراء مستشرقان درباره روش داستان‌پردازی در قرآن

نام نشریهقرآن‌پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهسیدمفید حسینی کوهساری, سمیرا حیاتی, عبدالحسین شورچه

سالم‌سازی جامعه از آلودگی‌های اخلاقی در حکایات قرآن

نام نشریهمعارف قرآنی

نام نویسندهمحمد حسین مردانی نوکنده